loading...
داستان های جالب حسین اسماعیلی
حسین اسماعیلی بازدید : 7 چهارشنبه 12 تیر 1392 نظرات (0)

سرجلسه ی امتحان بودیم که یه مراقب پیر مرد خیلی قاطی وعصبانی داشتیم .آقا هیچکی جرات نمی کرد جم بخوره.یکی از پسرایه ترم اولی که کنار من بود صندلیش, اتفاقا خیلی هم سوسوله دستشو کرد توی کیفش ویه دستمال درآورد والان فین نکن کی بکن ؟ مراقب فین کردنشو ندید؛حالا پیر مرده اومده بود روسرش گیر داده بود دستمالو باز کن ببینم تقلب توش نوشتی یا نه؟ اینم ۱۰۰ تا رنگ عوض کرد ومیگفت آخه نمیشه دستمالو باز کنم!!! از این اصرار وازون انکار,تا آخرش دستمالو باز کرد وپیرمرده با یه صحنه ی دهشتناک روبرو شد وبلند گفت …اهههههه حالمو بهم زدی…. حالا قیافه یبچه هارو خودتون تصور کنین…

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9
  • بازدید ماه : 13
  • بازدید سال : 21
  • بازدید کلی : 314